♥♥« یه غزیبـــــــــــه»♥♥
خسته ام ،از نگاهی که مرا رنجانده
خسته امم ،از صدایی که مرا ترسانده
از همانها که مرا کم دیدند
از کسانی که به من خندیدند
از همه افکاری که مرا می سنجند
از سکوتی که مرا می بلعد
از گناهی که دلم سنگین کرد
از غروبی که دلم غمگین کرد
خسته از انسانها
خسته از رویاها
خسته از خستگی خود که مرا می شکند
خسته از زندگی خود که دلم می شکند
از غرورم که مرا نفرین کرد
از زبانی که به من توهین کرد
از غرورم که هماهنگ به آه سردم بی تفاوت رقصید
از همه رویاها که به همراه سکوت در درونم لغزید
نظرات شما عزیزان: